حواریّ


مسیح دل ها

دل واژه هایم را درون چاهی میریزم به عمق دنیا،شاید که انعکاس صدایم تسلایم دهد....

هوالرفیق

لجام خونین

شنیده بود ولیّ زمان و قبله ی دلها حسین بن علی(علیهما السلام)در مکه به سر می برد.عزیمت حج نمود تا از حضور پر فیض امامش در مکه برای خود توشه برگیرد.

در مکه نتوانست به آرزویش که دیدار سرور و مولایش بود دست یابد.عازم مدینه شد.راه منزل امّ سلمه را در پیش گرفت.کوبه ی در را بالا برد و صاحب خانه را بدین وسیله طلبید.امّ سلمه درب را باز کرد و با چهره ی نورانی میثم روبه رو شد.

میثم خود را معرفی کرد:من میثم بن یحیی التمار هستم،غلام حلقه به گوش خانه ی حیدر.

امّ سلمه نام میثم را که شنید یاد سال ها قبل در دلش زنده شد.با شوقی گفت:میثم تو هستی...؟؟خدای من...!!!از پیامبر بارها در دل شب نام تو را می شنیدم که در آن مناجات ها و دلدادگی هایش با معبود تو را یاد می کرد.و بارها دیدم که سفارش تو را به علی می نمود.

میثم جویای احوال مولایش شمس تابناک ولایت شد.آرام پرسید:آیا از حسین خبری داری؟

امّ سلمه پاسخ داد:بسیار تو را یاد می کند ولی اکنون به اطراف مدینه رفته است.

میثم این بار با شعفی فراوان زیر لب گفت:اگر خدایم بخواهد به زودی یکدیگر را نزد پرودگار ملاقات خواهیم کرد.سلام مرا به ایشان برسان و بگو میثم مشتاق دیدارتان است.

میثم قصد برگشت نمود که امّ سلمه شیشه ای عطر آورد تا میثم محاسن خود را عطرآگین کند.میثم در حالیکه عطر را بر ریش سپید خود می کشید گفت:به زودی این محاسن سپید به خون سر و دهان خضاب خواهد شد...این را مولایم علی به من خبر داده است.

میثم با مدینه و خانه ی امّ سلمه خداحافظی کرد و به سمت کوفه برگشت.

شهادت مسلم در کوفه فضای آن دیار بی وفا را متشنج و حساس کرده بود و ابن زیاد که از ورود میثم و سخنان بی پروایش می ترید دستور داده بود که میثم پیش از آنکه وارد کوفه شود دستگیر گردد.

عریف به همراه صد تن از ماموران حکومتی به حیره آمد.مسافر خسته تن و دل شاداب مکه را پیش از آنکه به خانه اش برسد بدون جرمی دستگیر کردند.میثم که آینده را از علی(علیه السلام)شنیده بود در راه برای سربازان باز گو می نمود.اراده استوار و شهامت و قوت قلب میثم به حدی بود که ابن زیاد را به وحشت افکنده بود.

میثم را در دربار ابن زیاد حاضر ساختند.ابن زیاد برای تضعیف روحیه میثم با طعن و کنایه پرسید:ای پیرمرد ژنده پوش پروردگارت کجاست؟

پاسخ از میثم آمد:در کمین ستگرانی همچون تو ای پسر مرجانه...

ابن زیاد خشمگین شد و فریاد زد:با این که عجم هستی با من اینگونه سخن می گویی؟؟؟وای بر تو ....

به من خبر رسیده است که با ابو تراب رفاقتی داشته ای؟

میثم لبان خشک خود را باز گشود:آری او مولای من است.

- باید از او تبری بجوییو ابراز تنفر از او کنی و گرنه دست و پایت را بریده و بر دار آویخته خواهی شد.

 میثم تشنه کام باز لب به سخن های بی پروای خود گشود و در حالیکه از شدت شوق چشمانش برق می زد و اشک شوق می ریخت گفت:ای پسر مرجانه مرا از چه می ترسانی؟؟از مرگ؟/مدت هاست که انتظار این لحظه ها را می کشم.مرا از حادثه ای می ترسانی که مدت ها قبل مولایم علی مرا به چگونگی آن آگاه نموده است.مولایم مرا نوید داده که اولین کسی خواهم بود که بردهانش لجام خواهند زد.

ابن زیاد با قهقه ای گفت:من تو را به گونه ای خواهم کشت که خلاف حرف علی باشد تا او را دروغگو کنم.

میثم باز بدون ذره ای رعب جواب داد:وای بر تو چگونه با قسیم النار و الجنه قصد مخالفت می کنی و حال آنکه این خبر از خدا به جبرئیل رسیده و از جبرئیل امین به پیامبر رسیده و از ایشان به مولایم علی.

میثم را به سمت دار بردند.میثم با کمال آرامش گام بر می داشت.صحنه های شنیده شده را با چشم سر می دید.

او را بر فراز دار بردند.بن حریث حال فهمید که منظور میثم از همسایگی اش چه بود.

نخل آرزوهای میثم اکنون به بار نشسته بود و چه باری پر بهاتر از میثم که اکنون بر فراز دار فرصت پیدا کرده بود تا سخن از فضایل اهل بیت بگوید.میثم سخنرانی می کرد و مردم را به جوش و خروش آورده بود.بنی امیه را رسوا کرد و فضایل اهل بیت را آشکار نمود.

ماموران حکومتی ابن زیاد که ترسیده بودن از این همه روشنگری فوری به سمت دارالاماره رفتند تا دستوری برای میثم دریافت کنند.

خبر که ابن زیاد رسید آنچنان خشمگین شد که جنون او را در خود گرفت و دستور داد که زبان میثم را بریده و بر دهانش لجام زنند.

مامور قطع زبان چشم در چشم میثم دوخت.ذره ای ترس در میثم ندید ولی خود به شدت می لرزید.

زبان گویای میثم را بیرون کشید.زبان میثم را نه زبان گویای فضایل اهل بیت و اسلام را بریدند تا مزد آن همه تبلیغ او را بدهند.چقدر حیف می شد که میثم این زبان خود را سالم به قبر می برد.

میثم در آن لحظات اخر بلند فریاد می زد: پسر فاحشه فکر می کند می تواند علی را دروغگو کند.لعنت خدا بر او و بنی امیه.

لجام که بر دهان میثم خورد خون از دهان و بینی اش بیرون زد و محاسن سپیدش بخون آلود شد.

سه روز پیکر میثم بر فراز دار بود که مردی نیزه بر کف گرفته بود و فریاد می زد:به خدا قسم می دانم که این مرد اهل عبادت شب و روزه در روز بود.زاهد دنیا و تارک پستی های آن و شاگرد ممتاز مکتب علی بود.او مردمی را که به دور او جمع شده بودند کنار زد و نیزه را به پهلوی میثم فرو کرد و نعره می زد این هم

از میثم...میثم تمّار

 

 

منابع تحقیق

1-ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه،بیست جلد،چاپ اول،داراحیاء الکتب العربیة،بیروت

2-الامین،سیدمحسن،اعیان الشیعة،ده جلد،دارالتعارف،بیروت1403ق

3-ابن حجرعسقلانی،الاصابة فی تمییز الصحابه،داراحیاءالتراث العربی،بیروت1328ق

4-قمی،شیخ عباس،منتهی الآمال،انتشارات جاویدان،تهران

5-قمی،شیخ عباس،نفس المهموم،ترجمه ی شعرانی،کتابفروشی اسلامیه،تهران1374

6-قمی،شیخ عباس،سفینة البحار،انتشارات فراهانی

7-مفید،ابوعبدالله محمد بن نعمان،ارشاد،کنگره شیخ مفید،قم1413ق

8-کشّی،رجال،انتشارات دانشگاه مشهد،مشهد.

9-مجلسی،محمدباقر،بحارالانوار،موسسه الوفاء،بیروت1403ق.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 10:40 توسط مسیح| |


Power By: LoxBlog.Com